رد پای بارون...

...به نام خدایی که در این نزدیکیست

 

 

 

 

هِيــــــــــ ...! پاييـــــــــــــــــــــ ز...!

اَبرهايــَـتـ را زودتَر بِفرِستـــ...

شـُــستَنــ اينــ گردِ غَمــ از دِلِـــ مَنــ

چَند پاييــــــز بـــــارانــــ ميـــــ خواهــَــد...

 

 

 

 

حالم گرفته از این شهر


که آدم هایش همچون هوایش


" ناپایدارند "


گاهی آنقد پاک که باورت نمی شود


گاهی آنچنان آلوده که " نفست می گیرد " !!!




 

 
ترس من از گم شدن نیست

چند وقتیست

هر چه می گردم

... هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم


نگاهم اما


گاهی حرف می زند


گاهی فریاد می کشد


و من همیشه به دنبال کسی می گردم


که بفهمد یک نگاه خسته


چه می خواهد بگوید...


 

 

نوشته شده در یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:پاییز,دلتنگی, ساعت 13:13 توسط سپیده|


آخرين مطالب
» این منم....
» پاییز من.....
» دلتنگ تو میمونم.....
» بخند
» با اجازه خدا....
» بانو
» دلنوشته های میلاد تهرانی
» صبحی دیگر
» تحویل بهار....
» شروع دوباره........دوباره باید شد..
» پاییز...زمستان.

Design By : RoozGozar.com